چرا نوجوانها دوست دارند کارهای عجیب و خطرناک کنند؟
تاریخ انتشار: ۸ اسفند ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۸۳۷۶۷۳
ما باید به فهم عمیقتری برسیم از اینکه چرا نوجوانها رفتارهای عجیب و انحرافی دارند و تصدیق کنیم که آنها به مجاری شفافی نیاز دارند تا بتوانند از خلال آنها نیرومندی، نیازشان به عشق و استعدادشان برای مراقبت را ابراز کنند و محترم بدارند.
در انگلستان خلیجی هست که نوجوانها علاقه دارند از روی دیوارۀ بیستمتریاش شیرجه بزنند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
گای کلکستن، ایان— این کابوس تمام والدین است. دیوار دریاییِ پلیموث هو بیست متر ارتفاع دارد و صفی از پسرانِ یازده تا پانزدهساله بهتحریکِ دوستانشان از روی دیوار توی خلیج کوچک «مرد مُرده» میپرند (این اسم را بهحق روی آن گذاشتهاند). به این کار «سنگقبرشدن» میگویند -هدف این است که مثل سنگِ قبرْ راست و محکم، با پا وارد آب شوند. اکثر پسرها مغرور و صحیحوسالم از آب خارج میشوند. بعضیها هم، لاجرم، نه. سنگِقبرشدن همانقدر که فکر میکنید خطرناک است؛ بچهها اغلب توی آبی میپرند که زیرش صخرهها و جریانهای کُشنده پنهاناند. طی نُه سال گذشته، حدود بیست نوجوان در بریتانیا کشته شدهاند؛ تقریباً هفتاد نفر هم فلج و مابقی عمرشان اسیر صندلی چرخدار شدهاند و بااینحال سنگِقبرشدن سالبهسال محبوبتر میشود.
چرا نوجوانان این کار را میکنند؟ بروید بالای دیوار تا یکی از دلایل آن را بفهمید: «فشار همسنوسالها». بچهها همدیگر را ترغیب میکنند و بابت شجاعت و «باحالی» شان ستوده میشوند. آنها احساس شدید -هرچند گذرای- یگانگی، صمیمیت و احترام را تجربه میکنند. کلیپهای زیادی نشان میدهند که دخترها با نگاهشان به پسرهای بیپروا (و گاه برعکس) نخ میدهند. اما فشار همسنوسالها و جایگاه اجتماعی تنها دلایل نیستند. وقتی جِز، یکی از پیشکِسوتان سنگِقبرشدن، در سال ۲۰۰۶ و در شانزدهسالگی با گاردین مصاحبه میکرد، مسئله را اینطور توضیح داد: «شما کل روز را در مدرسه صرف کارهای ملالآور میکنید … و بسیار دلتان میخواهد کار هیجانانگیزی انجام دهید … پریدنْ این خواسته را برآورده میکند. فقط برای یک لحظه، همۀ تکههای ملالآور روزتان را فراموش و احساس آزادی میکنید». استیوِ هجدهساله گفت «این راهی است برای اینکه چند ثانیه، بدون مصرف موادمخدر یا الکل، از شر افکارتان خلاص شوید. وقتی وسط زمینوهوا معلقاید، به هیچچیز فکر نمیکنید؛ ذهنتان خالی میشود».
این اشتیاق به «خالیشدن ذهن» محرکِ بسیاری از رفتارهای نوجوانان است که به نظر بزرگسالان غیرمنطقی و خودویرانگرند. علت خشونت و دعوا بیشتر از اینکه مرعوب یا مجروحکردن دیگران باشد پرتشدن به زمان حال است -و درنتیجه احساس پُر از زندگی بودن. پژوهشها دریافتهاند که محرک دعوا در مدارس معمولاً ملال است و در میان دوستان شایعتر است. بعضی از ورزشها، موجب ظهور وضعیت آگاهی مشابهی میشوند. برقراری رابطۀ جنسی بیاحتیاط شباهتهایی با سنگِقبرشدن دارد (بهویژه برای پسرها؛ برای دخترها ممکن است انگیزههای پیچیدهتری وجود داشته باشد). خودزنی هم همینطور. پسر نوجوانی که در سال ۲۰۰۶ برای یادداشتی در گاردین با او مصاحبه شده بود گفت که خودزنیاش «راهی برای خلاصی از رنج، خشم و درد بوده است. اما هیجان و احساس بهبودی که داشتم همیشه آنقدر کوتاهمدت بود که مجبور میشدم بارها این کار را تکرار کنم». دختری گفت «دوازده سالَم بود که شروع کردم. خیلی افسرده، خشمگین و منزوی بودم. یک روز، تصادفاً دستم با شدت واقعاً زیادی به تخت خورد و احساس تسکینی ناگهانی را تجربه کردم. بعد بنا به علتی تصمیم به خودزنی با تیغ گرفتم تا ببینم آیا میتوانم کاری کنم که این احساس خوب مدت بیشتری دوام بیاورد یا نه». موادمخدر و الکل هم تمرکز را از جهان آشفتۀ حسرتها و نگرانیها بهسوی لحظۀ حالی برمیگرداند که در آن «ذهنتان خالی میشود».
این نوع تجربیات چه دارند که، علیرغم غیرعقلانیبودن، مقاومت دربرابرشان برای نوجوانان اینقدر سخت است؟
مسئله پریدن، یا کارهای هیجانی نظیر آن نیست، احساسی است که این کارها در شما برمیانگیزند. من اسم این احساسات شدید و بهشدت جذاب را تجربۀ «زتمعر» میگذارم. ز برای زندگی است: احساس توانایی، نیرومندی، روحیۀ خوب -مجذوب لحظۀ حال بودن- درمقابل احساس سُستی، خودداری یا خجالتیبودن. ت برای تعلق است: احساس مقبول و ارزشمند بودن، احساس دوستی و صمیمیت، احساس «آسایشِ خانه» درتقابل با احساس منزوی یا «یتیم» و بیگانهبودن. م برای مراقبت است. جوانها کسی یا چیزی را میخواهند که مراقبش باشند: جُفت یا دسته، دوستدختر یا دوستپسر، بچه، گوشی هوشمند یا شلوار جینِ خوب. از اینکه دنبال نخودسیاه بروند بیزارند: از اینکه مجبور باشند کارهایی بکنند که به نظر بیارزش یا بیهوده میرسد، مثل اکثر کارهایی که در مدرسه از آنها میخواهند (من داستان آن دانشآموز پسر را دوست دارم که معلمش از او پرسید ملخ چند پا دارد؟ پسر آه کشید و جواب داد «ای خدا. کاش من هم مشکلات تو را داشتم»).
ع برای عمق است: نوجوانها، بهطرق گوناگون، جذب کارهای سخت، بدون قطعیت و ماجراجویی میشوند. آنها دنبال چالشهایی میگردند تا بر آنها غلبه کنند و تجربیاتی که باعث رشدشان شود، اما اغلب اینها چالشهایی نیستند که والدین و دبیران آنها را تأیید کنند و مجاز بشمارند. چالشهای جوانها باید چیزی «واقعی» داشته باشد، و برای خیلی از آنها خواندن، نوشتن، توضیحدادن چیزها و «نشاندادن عملکرد» اینچنین نیست؛ و ر برای راحتی است: احساس آراموقرار، آسایش فکری و آسودگی، درتقابلبا تزلزل، اضطراب و سراسیمگی.
پس نظریۀ من دربارۀ نوجوانی بدین قرار است: هرچه فعالیتیْ احساس زندگی، تعلق، مراقبت، عمق و راحتی بیشتری بدهد، نوجوانان بیشتر جذب آن میشوند. هرچه از این کیفیات تُهیتر باشد، از آن بیزارتر خواهند بود.
واقعیت این است که این منحصر به جوانها نیست. آیا همۀ ما آرزومند چنین تجربیات هیجانانگیزی نیستیم که باعث میشوند همۀ اینها را احساس کنیم؟ در ادامه از زبان شخصیتی در اثر پرفروش یو نِسبو، خفاش (که در تعطیلات تابستانی امسال آن را خواندم)، وصفی میآید از زندگی و عمقی که چتربازی به آدم میدهد، آن هم با عباراتی که کاملاً دربارۀ سنگِقبرشوندههای نوجوان صادق است:
آغازش مثل یک شوک است، وقتی از هواپیما بیرون میپری، آدرنالین به رگهایت سرازیر میشود. انگار مخدر تزریق کردهای. بعد با خونت مخلوط میشود و باعث میشود احساس شادی و قدرت کنی … بدنت متقاعد شده که قرار است بمیرد و وارد وضعیت هشدار کامل میشود -دستِ تمام حواسش را تا جای ممکن باز میگذارد تا ببیند که آیا هیچکدامشان میتواند راه فراری پیدا کند یا نه. مغزت … همهچیز را ثبت میکند: پوستت، وقتی داری سقوط میکند، افزایش دما را احساس میکند، گوشهایت افزایش فشار را متوجه میشوند و تو از هر شیار و هیئتی که در مساحتِ آن زیر است آگاهی پیدا میکنی. حتی میتوانی بوی کُرۀ زمین را که نزدیکتر میشود استشمام کنی؛ و اگر بتوانی ترس کُشنده را پسِ ذهنت بفرستی، هَری -نه اینکه از ذهنت بیرونش کنی، فقط پسش بزنی- برای یک آن به فرشته تبدیل میشوی. آنوقت یک عمر را در چهل ثانیه زندگی میکنی.
برای همۀ آدمها، بخش مهمی از بزرگشدن تجربۀ چیزی است که باعث میشود نهتنها احساس زندگی و حضور، بلکه بههمینترتیب احساس کفایت و بزرگی کنیم. اگر شانس بیاوریم، به چیزهایی دلبسته میشویم که قانونی و ارزشمندند و ممکن است ما را به اوج ذوقورزیها و حرفهها برسانند نه حضیضِ خودویرانگری. حتماً هم نباید متمرکز بر تجربههای جسمیِ سرشار از آدرنالین باشند. پژوهش میهای چیکسنتمیهای، استاد روانشناسی دانشگاه کلرمونت گرجوئت در کالیفرنیا، نشان داده است که باغبانها، آشپزها و جراحان قلب میتوانند دچار احساس خلسهای -لذت جذبه- از همان جنس شوند. هنرمندان و نویسندهها هم همینطور. گیمرها هم همینطور و کسانی که جهان دیجیتالی را که گیمرها در آن ساکن هستند میآفرینند. پس معلوم میشود که، خوشبختانه، ترس فلجکننده شرط لازم نیست، هرچند میشود فایدهاش را فهمید. آن کیفیتِ محبوبِ تمرکز و سرزندگی میتواند از حرکت بهسمت حدودِ ظریفترِ مهارت، و همینطور دور از خطر، ناشی شود.
شگفت آنکه پیداست این نوع تجربۀ هیجانانگیز و احساس زندگی تمامعیار میتواند بهنحوی سر برآورد که ظاهراً ربطی به هیچ فعالیت بخصوصی ندارد. برای رسیدن به آن مجبور نیستید از صخرهای پایین یا از هواپیمایی بیرون بپرید؛ حتی لازم نیست غرق دستورطبخی دشوار یا بازی شطرنج شوید. این احساس میتواند، به نحوی مرموز، هنگامی سر برآورد که در استارباکس یا قطار حومهای ۶:۳۵ بهمقصد بازینگستوک نشستهاید. میتوانید طعم این تجربۀ روزمره را در شعری به نام «دودلی»، که ویلیام باتلر ییتس در سال ۱۹۳۳ سروده، بچشید.
پنجاهسالگیام آمده بود و رفته.
من، مردی تنها، نشسته
در فروشگاه شلوغی در لندن بودم.
با کتابی باز و فنجانی خالی
روی سطح مرمرین میز.
خیره بودم به فروشگاه و خیابان
که بدنم ناگهان گُر گرفت.
و بیست دقیقه، کمابیش.
تو گویی شادیام از حد فزون بود.
از اینکه سعادتمند بودم و ثناخوان.
در ادامه هم شرحی میآید از موهبت تجربهای که همینقدر بادآورده است، از زبان یکی از مسافران قطار حومۀ لندن، قریب به پنجاه سال پیش:
ایستگاه واکسال، در غروب تیرۀ جمعهای در ماه نوامبر، جایی نیست که آدم برای دریافت وحی الهی روی آن حساب کند! … واگن درجهسه پُر بود. نمیتوانم فکر خاصی را به یاد بیاورم که شاید راه به آن لحظۀ عظیم برده باشد. تنها برای چند ثانیه (به گمانم) کل واگن غرق در نور شد. من در نوعی ادراک عظیم غوطهور شدم از حضور در مقصودی عاشقانه، ظفرمند و درخشان … طی چند ثانیه، شکوه رخت بر بسته بود؛ همهچیز رفته بود بهجز احساسی مرموز و ماندگار. همۀ افراد داخل واگن را دوست داشتم. حالا مسخره به نظر میرسد، و درواقع با نوشتنش از خجالت سرخ میشوم، اما در آن لحظه به نظرم حاضر بودم جانم را فدای هر کسی در آن واگن کنم. انگار میتوانستم ارزش طلایی درون آن آدمها را احساس کنم.
مثال دوم برگرفته از کتابی است با عنوان تجربۀ مشترک (۱۹۷۹) ، ویراستۀ جان ام. کوهن و ژان-فرانسیس فیپس. کتاب شامل چندین شرح است از چنین رویدادهای اسرارآمیز و روحیهبخشی که از بایگانیای دستچین شدهاند که اکنون مرکز تحقیقات تجربۀ دینی در دانشگاه وِیْلز در لمپیتر است. این مرکز را در سال ۱۹۶۹ زیستشناسی به اسم سِر آلیستر هاردی در آکسفورد بنیان نهاده بود. نظرسنجیها نشان میدهند که بیش از نیمی از جمعیتْ خبر از صورتهایی از این تجربه دادهاند -تجربههایی که درحقیقت شایعاند، اما مردم ترجیح میدهند دربارهشان سکوت کنند، چون نمیدانند چطور دربارۀ آنها حرف بزنند، یا میترسند که خُلوچل به نظر برسند (یا هر دو).
گاهی، اما نه همیشه، این تجربهها همراه با تصوراتی عجیبوغریباند. آنچه در همۀ آنها مشترک است احساس زندگی، نیرو و شفافیت در وجود آدم است. این مسئله اغلب از طریق استعارههای مرتبط با نور یا آتش ابراز میشود. افراد میگویند انگار طلسم خویشتنداریِ همیشگی، احساس ضعف، دودلی یا میل به سرکوب احساسات که بهندرت توجهی جلب میکند باطل میشود و بدن و حواس سرشار از زندگی میشوند. متون مرتبط با تجربۀ رازآمیز یا روحانی به ما میگویند که خاستگاه کلمۀ «روح» بیشتر به خاستگاه یک کودک خوشروحیه یا اسب قبراق نزدیک است تا به هر نوعی از تقوای زردرویانه. پیش از همه، «روحانی» یعنی سرشاربودن از برکت زندگی. آن حس نیرومندِ تعلق هم هست: احساس خانهداشتن در جهانی لطیف که هم مهربان است و هم دوستداشتنی. هر کجا باشم انگار «سرای من» است؛ با هرکس باشم انگار «یار من» است. وقتی قضیه از این قرار باشد، برخوردهای از روی سوءظن و رقابت جای خود را به چیزی میدهند که گویی تمایلی دلبخواهی به مهربانی و مراقبت است.
در این وضعیت، رمزوراز و عدم قطعیتْ تواناییشان را برای تشویشآفرینی از دست میدهند. نیاز به دانایی، به یافتن امنیتِ خاطر در عقاید و باورها، جای خود را به علاقه به عمق و حقیقت میدهد -مقصد هر کجا میخواهد باشد. البته، این احساس شدید اعتماد و خودانگیختگی به معنیِ ترک کامل عقل نیست. بلکه، بهقول آن ضربالمثل معروف صوفیها، «به خدا توکل کن، اما اول شترت را ببند». آنگاه احساس آرامش و راحتی از راه میرسد. ترس، سردرگمی و عدم اعتمادبهنفس از بین میروند. از این منظر، روحانیت حاکی از این وعده است که میتوان از طریق ترکیبی از وقار، بصیرت و تلاشْ بخشی از پریشانی و سراسیمگیِ پیشپاافتادهای را که بوداییها به آن دوکخا میگویند دور ریخت و خود را بیشتر در وضعیت توازن و وضوح درونی یافت.
شرح این تجربهها در لفافی از تحسین پیچیده شدهاند، زیرا کسانی که این تجربیات را گزارش کردهاند آنها را مثبت و «حقیقی» ارزیابی میکنند. از بیرون ممکن است -همانطور که زیگموند فروید و دیگران نشان دادهاند- چنین توصیفاتی شکاکانه یا آسیبشناسانه تفسیر شوند، اما از درونْ شک چندانی نیست که اتفاقی ارزشمند و شاید حتی سرنوشتساز افتاده است. جهان، که دیگر «محوْ از خلالِ شیشه» دیده نمیشود و آلوده به هزار و یک تردید و اضطراب لاینحل نیست، نزدیکتر و روشنتر است و آنقدرها هم شوم نیست و هرچند ایجاد این تغییرِ تجربهای در آزمایشگاه دشوار است، ناممکن نیست.
عصبشناسی به اسم ریچارد دیویدسن و همکارانش در دانشگاه ویسکانسین در پژوهشی اسکنهای مغزیِ روانپریشهای متوسطالحالی، چون من را با اسکنهای مغزیِ «مردان و زنان مقدسی» (که خیلیها به تقدسشان اذعان دارند) مانند آموزگاران بودایی مقایسه کردهاند تا نشان دهند که فعالیت کمتری در مناطقی از لوب پیشانی «خردمندان» وجود دارد، بهخصوص در نیمکرۀ چپ مغز که مربوط به حل تنشهای درونی است. بهبیان سرسری، یعنی مغز من نیاز دارد که بخش زیادی از منابع عصبی موجودش را برای کنارآمدن با گرهِ انگیزشیِ تردیدها و آرزوهای متضادم خرج کند. درهمینحال، خردمندان گویی دیگر دچار چنین شلختگی ذهنیای نیستند، پس آن منابع عصبی آزادند تا در خدمت فعالیتهای مهمتری در بخشهای حسی و حرکتی مغز باشند که نتیجهاش میشود شکوفههای وضوح و نیرو.
به نظر من، نوجوانهای سنگِقبرشونده دنبال آن ادراکِ روشنبینی شفاف و حضورند. آنها در پی همان کیفیت تجربهای هستند که عُرفا دارند. آنها نیز میکوشند تا آن احساس شوم و خودآگاهی را پشت سر بگذارند وقتی از نوک صخره میپرند یا با ماشین کورس میگذارند. دوستی ایتالیایی داشتم که خوش داشت آنقدر تند اسکی کند تا اسکیمیا ۶، میمون بدشگونی که میگفت همیشه روی شانههایش نشسته، را قال بگذارد. به نظرم پژواکی از آن زندگی شیرین و آسان در ژرفنای وجود جوانان هم هست. آنها میکوشند تا اسکیمیا را قال بگذراند. این ندا چنان قوی است که آنها آمادهاند که درد جسمی شدید یا ترسی فلجکننده را به جان بخرند تا به آن لبیک گویند. این انگیزهای سالم و بیخطر است. آنها بهنوعی میدانند که «این تجربۀ مشترک» حق مسلّمشان است و، کاملاً بهحق، میخواهند آن را پس بگیرند و آمادهاند تا بهای گزافش را بپردازند. شاید تفاوت میان ما و آنها نه مغزهای نابالغشان، بلکه استنکافشان از تنسپردن به یک زندگی عاری از چنین اوجهایی باشد.
زیادهرویهای نوجوانانهای را که ما را برآشفته میکنند و گاه ویرانی به بار میآورند میتوان بهمنزلۀ مجاهدتهایی گمراه برای ارضای یک میل عمیق و سالم بشری درک کرد. جوانها عمیقاً مشتاق تجربههای جذاب و لذتبخشاند، اما خیلی از آنها نمیدانند چه روشهای ظریف، دوستانه و سودمندی برای رسیدن به آنها وجود دارد. زندگیای که فرهنگ معاصر به ایشان عرضه میکند پر است از آرزوها و انگیزههای بدلی -مادیگرایانه، حسگرایانه و گاه بیرحم یا خودویرانگر- که درنتیجه میتواند مجاهدتهایشان برای احساس زندگی، مقبولیت و ارزشمندی را بهسمت فعالیتهایی منحرف کند که حامل خطر خلق زبالههایی حتی سمّیتر در زندگی آنهاست. رفتار وحشیانهای که ممکن است برای پذیرفتهشدن در یک دسته لازم باشد سبب میشود خانواده یا بعضی دوستانْ نوجوان را بهگرمی نپذیرند. اشتیاق نسنجیده برای داشتن فرزند -اشتیاق برای کسی که دوستش داشته باشیم و مأمنش باشیم- میتواند درنهایت راههای احتمالی دیگری را مسدود کند که به داشتن زندگی خوب منتهی میشوند.
سِر کِن رابینسون، مشاور آموزشی، در کتاب خود، آن عنصر: چگونه یافتن علاقهتان همهچیز را دگرگون میکند؟ (۲۰۰۹) ، سعی میکند نشان دهد که یکی از کارکردهای اساسی آموزش در قرن بیستویکم این است که به دانشآموزان کمک کند تا دلبستگیها و پیشههای مثبتی پیدا کنند که ماحصلشان همان کیفیتی در زندگی باشد که آرزویش را دارند. ما نباید به همۀ جوانان چارچوب خشکِ ارزشهای جزمیای را تحمیل کنیم که از دید بسیاری از آنها کسالتآورند و الهامبخش نیستند، بلکه باید ارزشهای خودمان را بسط دهیم تا بتوانیم در مسیر اکتشافات نوجوانان یاریگرشان باشیم. ما باید بیشتر برای انگیزههایشان ارزش قائل شویم و هدایتشان کنیم، نه اینکه آنها را سرزنش کنیم. مبادا نوجوانان را در جهانی تنها بگذاریم که در آن هرچه احساس خوبی داشته باشد «بد» است و همۀ «خوبی» مساوی است با درسخوانبودن، منطقیبودن و خودداربودن. این درست که توانایی «خودتنظیمگری» -تمرکز، بهتأخیرانداختن کامیابی و مهار انگیزههایمان- داراییِ مهمی برای همۀ ماست؛ این توانایی پیشگوی خوبی برای همهچیز است، از شادی بگیر تا پاکدستی مالی. اما هر چیز خوبی زیادیاش سم است. توانایی مهار اشک یا بدقلقی هرازگاهی مفید است، اما وقتی خویشتنداری بدل به تسمهای همیشگی بر گُردههایمان شود، طغیان میکنیم. فهم اینکه چه وقت پا را از روی ترمز برداریم به اندازۀ ترمزگرفتن مهم است.
رویهمرفته، نوجوانان از داورانِ اجتماعیِ ارزشها، مثل مدرسه، که دوروبرشان هستند پیام متوازنی دریافت نمیکنند. پس، با استعانت از کلام ییتس، ممکن است بین افسردگی و انفجار دودل شوند و این خوب نیست، نه برای خودشان و نه جامعهشان. هرچه احساس زندگی و تعلقشان نسبت به مدرسه کمتر باشد، این دودلی احتمالاً افراطیتر خواهد بود. فقط مدرسهها قربانی آن نیروهای اجتماعی نیستند که باعث میشوند برخی از دانشآموزانشان «بدرفتاری کنند» یا «ناراضی» شوند. سختگیری و عدم تعادل ارزشها و رفتار در مدرسه، خیلی بیش از آنچه معلمها فکر میکنند، در شکلگیری رفتار مسئلهسازی که باید از پس آن برآیند نقش دارد.
بنابراین، علاج مسئله فراتر از این است که مزایای ورزشهای گروهی را برشماریم و گاهبهگاه فرصتهایی برای «تخلیۀ هیجان» فراهم کنیم. آنهایی که قرار نیست در بازی امتحان «برنده» باشند، یا کسانی که ذاتاً درسخوان نیستند، وقتی تمام فکر و ذکرشان موفقیتهای شناختی از قبیل نتیجۀ آزمونها و کنکور دانشگاه باشد، فرصتی برای کشف و بسط علایق و دلبستگیهایشان نخواهند داشت، همان علایقی که بناست آرزوها و آرمانهایشان را برای یک عمر هدایت کند. وقتی مدرسهها (و والدین) در رابطه با فعالیتهایی که شریف و محترم میشمارند انعطافپذیرتر و پذیراتر شوند، همۀ ما منتفع خواهیم شد. ما باید به فهم عمیقتری برسیم از اینکه چرا نوجوانها رفتارهای عجیب و انحرافی دارند و تصدیق کنیم که آنها به مجاری شفافی نیاز دارند تا بتوانند از خلال آنها نیرومندی، نیازشان به عشق و استعدادشان برای مراقبت را ابراز کنند و محترم بدارند.
منبع: فارس
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی خواندنیهامنبع: باشگاه خبرنگاران
کلیدواژه: دوره نوجوانی دانستنی های روانشناسی احساس زندگی چرا نوجوان نوجوان ها تجربه ها همین طور جوان ها شده اند همه چیز ارزش ها کار ها همۀ ما
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۸۳۷۶۷۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
غذای شرکتی، عاملی برای افزایش تعلق خاطر کارکنان به سازمان
چه چیزهایی موجب تعلق خاطر کارکنان به سازمان میشود؟ غذای شرکتی یکی از راههایی است که میتواند این احساس تعلق خاطر را در کارکنان ایجاد کند. هر چه این احساس قویتر باشد، کارکنان را بیشتر تشویق میکند تا در انجام وظایف خود کوشا باشند و با شرکت ارتباط بهتر برقرار کنند. بنابراین، اختصاص دادن زمانی برای سرو ناهار یا شام شرکتی یکی از محرکهای اصلی برای بهبود مشارکت کارکنان و ایجاد حس تعلق است.
اهمیت غذای شرکتی در تعلق خاطر کارکنان سازماناز آنجایکه کارمندان بیشتر وقت خود را در محل کار میگذرانند، باید حس کنند که بخشی از این سیستم هستند. این حس در اثر ویژگیها و وظایف مشترک در یک تیم بوجود میآید و فرد را با نیروی بیشتری به کل سازمان متصل میکند. حس تعلق خاطر به عنوان یک محرک درونی بر کاهش سطح استرس و افزایش بهره وری، احساس شادی و سلامت روحی و جسمی کارکنان تأثیر میگذارد. اما چگونه میتوان این حس تعلق را در سازمان خود پرورش داد؟ سرو غذای پرسنلی در شرکت این احساس را در کارکنان چند برابر میکند.
سالهاست اهمیت تعلق خاطر کارکنان به یک مجموعه بزرگتر توسط محققان ثابت شده است. ایجاد حس تعلق خاطر با برگزاری دورهمیهای تیمی و سفارش غذای شرکتی و پرسنلی چشماندازی مشترک برای رسیدن به یک هدف را ایجاد میکند. مدیران با ترتیب دادن برنامه غذایی منظم، کارکنان را تشویق به برقراری ارتباط میکنند و به آنها احساس مهم بودن و تعلق خاطر میدهند. از طرفی غذا خوردن کنار همکاران یک کار لذت بخش است و سنگ بنای ایجاد روابط دوستانه خواهد بود. پرورش حس تعلق خاطر به محل کار به معنای ایجاد پیوندهای قوی در یک تیم است و ارزش آن را دارد که برای جذب همه افراد سازمان وقت بگذاریم و واقعاً این حس را ایجاد کنیم.
چگونه غذای شرکتی حس تعلق خاطر ایجاد میکند؟ناهار شرکتی کارکنان را دور هم جمع میکند تا از موفقیت تیمی خود لذت ببرند و حس کنند که به فرهنگ کاری سازمان متصل هستند. برگزاری رویدادها و فعالیتهای گروهی، جشنها و مناسبتهای خاص همراه با پذیرایی و سرو غذا راهی عالی برای اطمینان از موفقیت کلی سازمان و تشویق به برقراری ارتباط و مشارکت در بین کارکنان است. اگر کارکنان سازمان احساس مشارکت و انگیزه نداشته باشند و خود را بخشی واقعی از تیم ندارند، استعداد کاری خود را از دست خواهید داد.
سفارش غذای شرکتی برای افزایش روحیه کارکنان معجزه میکند و باعث میشود کارکنان احساس ارزشمندی کنند. این برنامه رفاهی نشان میدهد که به سلامت کارکنان اهمیت میدهید و حس اجتماعی آنها تشویق میکنید. در واقع، غذا خوردن در محل کار نه تنها بد نیست بلکه ایجاد محیط بازتر و پرشورتر و تعامل اجتماعی را افزایش میدهد.
برای افزایش مشارکت کارکنان، نظرخواهی در مورد نوع غذاها و برنامه غذایی روزانه سازمان را در دستور کار خود قرار دهید تا حس تعلق خاطر را نیز افزایش دهید. برای سفارش انواع غذاهایی ایرانی یا فرنگی، نوع ساندویچها، سالادها، سوپها و نوشیدنیها نظر کارکنان را بدانید. حتی میتوانید در مورد کیفیت غذاها و گنجاندن غذاهای رژیمی به برنامه غذایی با کارکنان خود صحبت کنید تا از این طریق با سلایق آنها بیشتر آشنا شوید. تمام این کارها در نهایت تعلق خاطر و حس اجتماعی را کارکنان را تقویت میکند.
برای کارکنان غذا خوردن بعد از یک روز کاری سخت در مکانی مشترک مانند یک سالن غذاخوری بزرگ تجربه عالی خواهد بود. در محیطهای پرمشغله کاری امروزی، ایجاد فضاهایی برای سرو غذا مورد توجه است. بنابراین، حتما محلی را برای سرو غذا اختصاص دهید. فضاهای نوآورانه، امکانات سرو غذا در محیط اداری و دسترسی راحت به وعدههای غذایی و میانوعدههای مغذی را در طول روز برای کارکنان فراهم میکنند.
کترینگهای باتجربه با ارائه برترین منوهای غذایی به سازمانها کمک میکنند تا در میان مشغله روزانه فضایی برای گفتگو فراهم کنند. با سفارش غذای پرسنلی از بهترین کترینگها یک فضای صمیمانه هم برای پرورش خلاقیت و هم کار عمیق فراهم میکنید. سفارش وعدههای غذایی مغذی مطابق با اولویتها و محدودیتهای غذایی، فضایی را برای کارمندان فراهم میکند تا با یکدیگر روابط مثبتی برقرار کنند و حس اجتماعی بودن را در محیط کار بیشتر تقویت کنند.
زمانی که غذای مورد نیاز کارکنان خود را از شرکتهای تهیه غذا سفارش میدهید این پیام را به آنها میدهید که نگران غذای خود نباشید. در واقع، شما از طریق کترینگها همه کارها از جمله خرید مواد اولیه، آمادهسازی، برنامهریزی، پخت و پز و بسته بندی را انجام دادهاید. با دسترسی راحت به وعدههای غذایی مغذی، کارمندان در زمان صرفه جویی میکنند، در غیر این صورت، باید زمان زیادی را صرف تهیه غذا یا جستجوی غذا در اینترنت کنند. صرفهجویی در وقت و انرژی کارکنان، به آنها اجازه میدهد زمان و انرژی بیشتری برای انجام کارهای روزمره خود و کارهای شرکت داشته باشند؛ این منجر به افزایش رضایت شغلی و احساس رفاه بیشتر میشود. ناریجه، یک از بهترین و با کیفیت ترین کترینگ ها در زمینه سفارش غذای سازمانی است که در راستای ایجاد آرامش و تعلق خاطر کارمندانتان به شما کمک می کند.
از طرفی غذای پرسنلی به معنی اهمیت سلامتی کارکنان برای سازمان و مدیران آن است. دسترسی به گزینههای غذایی سالم و خوشمزه در محل کار، روحیه کارکنان را به میزان قابل توجهی افزایش میدهد. هنگامی که کارمندان گزینههای غذایی مناسب و سالمی در دسترس داشته باشند، به احتمال زیاد احساس ارزشمندی و مراقبت از سوی کارفرمایان خود میکنند. این به نوبه خود باعث ایجاد یک محیط کاری مثبت و افزایش رضایت کلی شغلی و حس تعلق خاطر میشود.
سوالات متداول1.حس تعلق خاطر کارکنان به سازمان چیست؟
حس تعلق خاطر به محل کار به این معنی است که کارمند خود را جزئی از تیم یا سازمان میداند و پیشرفت خود را در پیشرفت سازمان میبیند.
2. چرا تهیه غذای سازمانی منجر به تعلف خاطر کارکنان به سازمان میشود؟
سفارش غذای سازمانی توسط مدیران به کارکنان این پیام را میدهد که سلامتی شما برای سازمان اهمیت زیادی دارد و تمام تیم سازمانی مانند یک خانواده در کنار یکدیگر هستند.
3. کترینگها چه نقشی در حس تعلق کارکنان به سازمان دارند؟
کترینگها با فراهم کردن غذای شرکتی و سرو آن در شرکت میتوانند عوامل استرس زا در رابطه با تهیه غذای روزانه را در کارکنان کاهش دهند که بر سلامت روان و رضایت شغلی و حس تعلق خاطر آنها تأثیر مثبت میگذارد.
4. چگونه کارکنان میتوانند در زمینه سفارش غذای شرکتی مشارکت کنند؟
مدیران میتوانند در مورد سفارش انواع غذاها، کیفیت غذاها و نوشیدنیها، غذاهای رژیمی و خاص و سلامت و مغذی بودن غذاها در جلسات کاری نظر کارمندان را جویا شوند.
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899165